شاید آخرین نوشته...
(این نوشته را صبح امروز شنبه نوشتم. بنا به دلایلی ، آن را عمومی نکردم)
بنام او
امروز عصر راهپیمایی است. اکثرا احتمال مىدهند که به این راهپیمایی حمله شود. و من مىروم حتی اگر کشته شوم.
فریادمان بلند است... نهضت ادامه دارد... حتی اگر من و تو... در خاک خفته باشیم...
این شاید آخرین مطلب من در وبلاگ هایم باشد... و بعد از آن، فریاد من در آسمان بلند خواهد بود...
شاید تقدیر این بود که من در همان خیابانی کشته شوم، که روزگاری آن را مىپیمودم تا به دبستان بروم... شاید دارم برمىگردم خانه...
این روزها از همیشه بیشتر خودم را به خدا نزدیک احساس مىکنم... یک جوری سبک شده ام انگار...
شاید از مرگ من هیچ کسی ناراحت نشود، الا یک نفر...
اما هم او هم به این مردن من افتخار خواهد کرد...
مىروم تا بساط ظلم، روزی برچیده شود...
و همان جا منتظر همان یک نفر باقی خواهم ماند...
و چه زیباست نمردنت تا مردم رسوایی منافقین را در این دنیا ببینند.
چه خوب گفتی که به خدا نزدیک تر شدی
من هم چند روزه همیشه حس میکنم خدا کنارمه یه جورایی فقط توکلم به خدا شده میدونی وقتی همش حس میکنم امروز که میرم بیرون شاید برگشتنی نباشه اما بازم میرم
خدا همیشه پشت و پناهت.